یا تو یا هیچکس

او که دم از محبوبیت میزد

در شهر خود غریبی بیش نبود

او از عشق بی نصیب بود

او کارش فریب بود

او بازی می خواست، بازیچه زیاد داشت

یکی یکی می شکست و کنار می گذاشت

او همیشه فکر دلبری بود

چشمهای شیطان همه جا دنبال پری بود

او به وفا و صداقت کرده بود پشت

او عاشقانش را پنهانی با محبت می کشت

یا تو یا هیچکس

هیچ کششی، هیچ جاذبه ای احساس نمی کنم...

 باور کن حتی واژه بودن هم عذاب آور شده 

 من نبودن را ترجیح می دهم...

 خدایا من هنوز هم فلسفه جبر و اختیار تو را درک نکرده ام !!!

 زمین خلوت را می نگرم و آسمان ساکت را و خود را...

 و در این نگریستنهای همه دردناک و همه تلخ...

همواره از خود پرسیده ام وهر لحظه صریح تر و کوبنده تر،
که تو اینجا چه می کنی؟
 احساس می کنم که نشسته ام و زمان را می نگرم و آدمها را می نگرم که می گذرند... 
 همین  و همین 
 کوله‏بارم را بسته‏ام
 برای یک سفر طولانی
 به مقصدی نامعلوم
همراه قاب عکسم
و خیال تو
- خدانگهدار -

« اگر باید گریه کنی »


یا تو یا هیچکس

اگر باید گریه کنی همانند یک کودک گریه کن، روزگاری طفلی بودی و اولین چیزی که در زندگی
 
آموختی گریستن بود، زیرا گریستن جزیی از زندگی است


این را به یاد داشته باش و هرگز فرموش نکن


که نشان دادن احساسات باعث شرمساری نیست


فریاد بزن و با صدای بلند هق هق کن، هر چقدر که می خواهی فریاد بزن، زیرا کودکان نیز به
 
همان طریق می گریند  و آنها گریه را سریعترین راه برای آرام ساختن دلهایشان می دانند